نشستم و چشم به جلوه های زیبای شعله ی شمع دوختم.

زبانه های ابی رنگ که انگار هزاران حرف تازه با من داشت

می نگریستم و می شنودم....

می سوخت،می گریست،می گداخت

و در برابرم ذوب میشد و هیچ نمی گفت اما سراپا گفتن بود..
 



تاريخ : پنج شنبه 7 دی 1391 ا 22:12 نويسنده : nima tanha ا

من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم
قاصدک برو برو که باتو کاری ندارم

قاصدک به چشم من قصه ی یک دردی برو
میدونم برای من خبر نیاوردی برو
توی 7تا آسمون من یه ستاره ندارم
کسی که عشق من و به یاد بیاره ندارم
ندارم دلی که یک لحظه بیادم بزنه
ندارم هیچکسی رو که فک کنی یار منه


قاصدک برو برو که باتو کاری ندارم
من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم


خیلی وقته اونی که براش میمردم دیگه نیست
قاصدک هارو بیادش می شمردم دیگه نیست
خیلی وقته که دارم با تنهایی سر می کنم
همه ی قاصدک های شهر و پر پر می کنم


قاصدک برو برو که باتو کاری ندارم
من که یاری ندارم چشم انتظاری ندارم

 



تاريخ : پنج شنبه 7 دی 1391 ا 20:49 نويسنده : nima tanha ا

دارم نابودیه عشقمو می بینم

پیش چشمام داره آب میشه می میره

دیگه دنیا برام غمگین و بی روحه

بدون تو دلم آروم نمی گیره

دارم می بینم از دست رفتن عشقو

دارم مرگ شبو رویارو می بینم

تو دستای تو بود نبض منو عشقم

دارم دلتنگیه فرداتو می بینم

می تونستی بمونی عاشقم باشی

مثل من من همیشه عاشقت بودم

تو از بالا منو می دیدی اما من

من از اعماق ریشه عاشقت بودم


دارم نابودیه دنیامو میبینم

آخه عشق منو رویای من بودی

دارم می لرزم از گریه از این ماتم

نفهمیدی همه دنیای من بودی

دارم نابودیه دنیامو میبینم

آخه عشق منو رویای من بودی

دارم میلرزم از گریه از این ماتم

نفهمیدی همه دنیای من بودی



تاريخ : پنج شنبه 7 دی 1391 ا 1:49 نويسنده : nima tanha ا

دیشب ..

تو خواب با بارون مسابقه دادم،اون بارید و من گریه کردم..

باهاش از تو حرف زدم .

اون دلتنگ خورشید شده بود و من دلتنگ تو شدم .نفسم



تاريخ : پنج شنبه 6 دی 1391 ا 23:42 نويسنده : nima tanha ا

کوچه های قدیمی را باریک میساختند تا ادم ها به هم نزدیکتر شوند

حتی در یک گذر....

اکنون چقدر آواریم در این همه اتوبان سرد....!

 



 



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 23:6 نويسنده : nima tanha ا

نقاش نیستم...!

ولی تمام لحظه های بی تو بودن را درد  میکشم . ...

 



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 19:1 نويسنده : nima tanha ا

 

 

می دانی بن بست زندگی کجاست؟

 

بن بست زندگی شما کجاست تو قسمت نظرات منتظرم جواباتونم؟

رویا گفت:

بن بست زندگی جاییه که نه حق خواستن داری نه توانایی فراموش کردن



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 13:8 نويسنده : nima tanha ا

دیر باریدی باران...دیر.

من مدت هاست در حجم نبودن کسی خشکیده ام.

 



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 12:55 نويسنده : nima tanha ا

 

این چند ماه
که منتظرت بودم
به اندازۀ چند سال نگذشت
به اندازۀ همین چند ماه گذشت
اما فهمیدم
ماه یعنی چه
روز یعنی چه
لحظه یعنی چه
این چند ماه گذشت
و فهمیدم
گذشتن، زمان، انتظار
یعنی چه....

 



تاريخ : چهار شنبه 6 دی 1391 ا 12:30 نويسنده : nima tanha ا

اه ای اشک های سرگردان من..!

اه ای ناله های پنهانی..!

اه ای سکوت در هم شکسته...!

اه ای اتاق تاریک پر از راز من..!

رفتنش را تماشا کردید........

دیدید که چگونه همه چیز را یکباره به بازی گرفت...

دیدید چگونه رفت..

او که ادعا می کرد بدون من می میرد..

عجب بازیگری بود ..

چه زیبا نقشش را بازی کرد نقش یک عاشق واقعی...

مرا به بازی گرفت و رفت...

برو دیگر نمی خواهم برگردی تو را آن موقع می خواستم که

هق هق گریه هایم دیوار سخت سکوت اتاقم را در هم می شکست

تو تماشگر اشک هایم بودی و رفتی دگر دلم رضایتت به برگشتنت نمیدهد..



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391 ا 23:35 نويسنده : nima tanha ا

هنوز داغم نمی فهمم دوباره پشت پا خوردم

بهم میگفت دوسم داره گذاشتو رفتو جا خوردم

مثه یه ادم گیجم به یه نقطه شدم خیره

ازم دلخور نبود اما چرا نگفت داره میره

چقدر ساکت برید از من ندیدم که معطل شه

معمای عجیبی بود چقدر خوبه اگه حل شه

نه اشک شوق در اوردم نه ا عشقم فراری بود

یعنی هرچی بهم میگفت تمومش سر کاری بود

نمی دونم با کی رفته شاید تنها سفر کرده

هنوز هیچ چیزی معلوم نیس شاید دوباره برگرده

حالا موندم با تنهایی شبا گریه و بیداری

فقط یه گوشه میشینم ندارم حسه هیچ کاری....
 



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391 ا 22:16 نويسنده : nima tanha ا

 

 

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !

 

 به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !

 

به حرمت بوسه هایمان ! نه ! تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !

 

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم ....



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391 ا 21:20 نويسنده : nima tanha ا

 

عکس عاشقانه

 

 روزها بود اب و هوای دلم ابری بود

دلم می خواست یک نفر بود تا درد هایم را می گفتم

اما افسوس کسی نبود ...!

هر بار هم که می خواستم بنویسم دست هایم سست می شد فقط خاطراتم بود که از جلوی چشمانم می گذشت . باز حال و هوای چشمانم بارانی می شد .

گفتم خاطره!........

این هست تنها یادگارات ، یادگاری از روزهای که صدا های را در کوچه پس کوچه های قلبم احساس می کردم هر چند از ان روز سالها می گذرد .

صدا برایم نا آشنا بود!... تقصیری نداشتم !بچه ای بیش نبودم!!!ولی احساس می کردم که هر روز افسرده تر می شوم گذشت تا فهمیدم دلم بند شده به نگاهی ،نگاهی که در یک چشم بهم زدن زندگیم شد یا بهتر بگویم نفسم شده بود. بی نگاهش روزی شب نمیشد روزهای بدون دیدنش اه ...بگذار نگویم هزار بار ارزوی مرگ می کردم اما انگار مرگ هم برایم ناز می کرد تنها فکرم شده بود .سالها را با عذاب عشقش سر کردم روزها را با یادش تنهای........

چه ارزو های داشتم تنها امیدم این بود که دستهای تو اشک هایم را پاک کند اشکهای را که از شوق رسیدن به تو می ریزم و لحظه های تنهاییم تنها تکیه گاهم شانه هایت باشد تا ارامش را برگرداند ولی انگار جای همه ی ارزوهایم مکانی بهتر از خاک نیست افسوس این همه ارزو خیالی بیش نبود چون این تو بودی که کاخ ارزوهایم را بی توجه و با نهایت بی رحمی خراب کردی با این همه عشق با این همه وابستگی باز هم دستهایم را رها کردی تنهایم گذاشتی بی توجه به قلبی که هر نفسی که می زدبا یاد تو بود کاش می شد یک جور بی صدا رها شد رها شد در اغوش مرگ..!!

دیگر بی تو اینجا نفسهایم به تلاطم افتاده...

اما باز نمی دانم؟

چرا عاشقانه دوستت دارم.....................



تاريخ : سه شنبه 5 دی 1391 ا 20:40 نويسنده : nima tanha ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.