این روزها خوابم نمی آید..!

فقط.... می خوابم که بیدار نباشم



تاريخ : جمعه 25 اسفند 1391 ا 20:25 نويسنده : nima tanha ا

بعد از مرگم......

.سرم را جداکنید!!!!!!بگذارید روی شانه ام

.سری که شانه می خواست ،شانه ای که سر می خواست 

...هر دو را برسانید بهم



ادامه مطلب
تاريخ : پنج شنبه 24 اسفند 1391 ا 19:24 نويسنده : nima tanha ا

اولين روز باراني را به خاطر داري؟

غافلگیر شديم چتر نداشتيم دويديم و به شادي خنديديم و دويديم و همديگرو به آغوش كشيديم_

دومين روز باراني چطور؟

پيش بيني اش را كرده بودي چتراورده بودي!!

سعي كردي من خيس نشوم و شانه سمت چپ تو كاملا خيس شده بود

_و سومين روز چطور؟

گفتي سرت درد ميكند و حوصله نداري سرمابخوري چتر رو بالاسرخودت گرفتي ومن خيس شدم!!!!

وچند روز پيش را چطور؟

براي اينكه چترمان بهم نخورد دو قدم از هم دورتر راه برويم_فردا ديگربراي قدم زدن نمي آيم تنها برو__ 



تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391 ا 20:55 نويسنده : nima tanha ا

اینطور نمی شود..

باید یک غریق نجات همیشه همراهم باشد...

غرق در فکرت شدن اصلادست خودم نیست  



تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391 ا 16:30 نويسنده : nima tanha ا


حسادت نکن

 

 

اینکه بعد از تو بغل گرفته ام،

                       

             " زانوی غم است"

 

 



تاريخ : جمعه 18 اسفند 1391 ا 16:20 نويسنده : nima tanha ا

لطفا اتش بس اعلام کنید

..

..

به خدا تمام شد "دلم" 



تاريخ : پنج شنبه 17 اسفند 1391 ا 23:40 نويسنده : nima tanha ا

 
 

 

وقتی گلدان شکست

مادرم گفت حیف بود

پدرم گفت قشنگ بود

خواهرم گفت مال من بود

برادرم گفت گران بود 

مادر بزرگم گفت دوستش داشتم



ولی وقتی دلم شکست کسی آه هم نگفت

 



تاريخ : پنج شنبه 17 اسفند 1391 ا 23:23 نويسنده : nima tanha ا

چه زیبا گفت مترسک:

وقتی نمی توان رفت همین یک پا هم

اضافیست ....

 

 



تاريخ : پنج شنبه 3 اسفند 1391 ا 12:27 نويسنده : nima tanha ا

به تو سوگند و به نظر گل سرخ

و به پروانه که در عشق فنا می گردد

زندگی زیبا نیست آنچه زیباست تویی

یادمان باشد از این غمکده روزی برویم

که کسی عطر تو را حس نکند

وندزدند تو را از منو ،من هیچ شوم

که تو آغاز منو لحظه ی پایانِ منی 



تاريخ : پنج شنبه 3 اسفند 1391 ا 12:21 نويسنده : nima tanha ا

بهانه هایت برای رفتن چه بچه گانه بود..
چه بی قرار بودی زود تر بروی..

از دلی که بی اجازه واردش شدی ..
من سوگوار از نبودنت نیستم!!
من شرمسار این همه تحملم.. 



تاريخ : شنبه 28 بهمن 1391 ا 12:22 نويسنده : nima tanha ا

متاسفم برات ای دل ساده

...........

دل به هر کی دادی از سادگی دادی

زندگیتو پای دلدادگی دادی

هر جا که دیدی چراغی پر فروغه

تا بهش رسیدی فهمیدی دروغه!!!

 

متاسفم برات دله تنهام 



تاريخ : پنج شنبه 19 بهمن 1391 ا 1:50 نويسنده : nima tanha ا

 



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391 ا 22:54 نويسنده : nima tanha ا

خیالت...

                         همیشه هست

                                                            اما

                   

                      امروز دلم خودت را میخواست          

        

         نه خیالت را 



تاريخ : چهار شنبه 18 بهمن 1391 ا 18:21 نويسنده : nima tanha ا

جوابم نکن مردم از نا امیدی

شاید عاشقم شی خدا رو چه دیدی


خیال کن جواب منو دادی اما

عزیزم جواب خدا رو چی میدی


همینجوری اشکام سرازیر میشن

دیگه از خودم اختیاری ندارم

 

 

 

من از عشق چیزی نمی خوام به جز تو

ولی از تو هیچ انتظاری ندارم


صبوریم کمه بی قراریم زیاده

چقدر بی قرارم من صاف و ساده


عزیزم چقدر سخته دل کندن از تو

عزیزم چقدر تلخه کام من از تو


نذار زندگیم راحت از هم بپاشه


جوابم نکن مردم از بی جوابی


یه چیزی بگو پیش از اینکه بمیرم

به خوابم بیا پیش از اینکه بخوابی


شب از نیمه های زمستون گذشته

به خوابم بیا پیش از این که بمیرم


اگه پا به خوابم گذاشتی عزیزم

یه چیزی بگو بلکه آروم بگیرم


صبوریم کمه بی قراریم زیاده

چقدر بی قرارم من صاف و ساده


عزیزم چقدر سخته دل کندن از تو

عزیزم چقدر تلخه کام من از تو

 



تاريخ : یک شنبه 15 بهمن 1391 ا 19:55 نويسنده : nima tanha ا

چشماتو باز کردی دنیام زیر و رو شد

چشماتو بستی و باز تاریکیام شروع شد



موهات کهکشونات چشمات ستاره هاتن

منظومه های شمسی جفت گوشوارهاتن

 کی بین مهربونا مثل تو مهربونه

نا مهربونی با تو بد نیست بد شگونه


با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون

شب بود و خسته بودم چشامو بسته بودم

خورشید سر زد و من پیشت نشسته بودم


چشامو باز کردم دیدم ازت خبر نیست

دیدم برام تو دنیا از تو عزیز تر نیست


با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون با من بمون.....
 




تاريخ : یک شنبه 15 بهمن 1391 ا 19:39 نويسنده : nima tanha ا


تو اونور دنیا باشی
پشت ابرا باشی
دوسِت دارم
من آرزومه
دلت با من بمونه
هی بگی بمون تو عشق مهربون من
کی جز من هواتو داره
هوای گریه داره وقتی دوری تو
کی مثل من برات میمیره
همش دلش میگیره وقتی دوری تو

اما تو نموندی کاش می فهمیدم از اول عشق تو برای من نبود
واسه تو هرکاری کردم اما چاره چی دلت با من نبود
آروم آروم دوباره دل هوای گریه داره بعد رفتنت
دلتنگتم دوباره جونمو
میگیره عطر پیرهنت

 



تاريخ : جمعه 6 بهمن 1391 ا 19:15 نويسنده : nima tanha ا


کجاست بگو؟ اون که برات میمرده کو اون که قسم میخورده که دوست داره
 
اما بجاش با یه قسم هر چی که داشتی برده کو

تنها شدی باز تف سربالا شدی گذاشت و رفت دیدی دوست نداشت و رفت
 
کجاست بگو اون که برات میمرده و هرچی که داشتی برده کو

اون که یه باره اومد و آتیش به زندگیت و زد ازت برید

اون که دل ساده و تنهاتو به صلابه کشید

یادت باشه منتظره اون که میگه دردتو میدونه نشی

حرفاشو باور نکنی هرکی میاد نمک به زخمت میزنه

ساده ی دلداده ی من گول نخوری دوباره دیوونه نشی

 



تاريخ : سه شنبه 3 بهمن 1391 ا 12:50 نويسنده : nima tanha ا


می خواستم پر بگیرم ... پر بگیرم ، پرواز کنم ، و بر اوج آسمان ها ،از اوج آسمان ها ، فریاد بکشم که ای دو پایان چهار پا صفت خوشبخت :

به دادم برسید ... ببینید این سایه های صامت و یخ بسته مرگ ، در تیرگی این سکوت سیه دل ، از جان من چه می خواهند؟!

باور کنید ، آن شب ، شب وحشتناکی بود ! وحشتناک چرا !؟ شب وحشت بود ؟ وحشت از تنهایی فریاد شکنی که هیچ دلش نمی خواست مرا تنها بگذارد ! وحشت از جیغ و داد بادهای سرگردان ، که در و دیوار کلبه محقرم را دیوانه وار به گریه انداخته بودند ! ...

من آن شب از همه چیز می ترسیدم ! حق داشتم ! برای اینکه آن شب همه و هر چه در اطراف من بود ، از دیوار ترک خورده ای که داشت بر سرم خراب می شد ، تا گل سرخ پژمرده ای که گلدان سر شکسته ام، تابوت طراوت از یاد رفته ای او بود، بر همه چیز، سایه سنگینی از وحشت یک فاجعه ی پیش بینی نشده موج می زد.

ادامه مطلب یادت نره



ادامه مطلب
تاريخ : چهار شنبه 20 دی 1391 ا 15:25 نويسنده : nima tanha ا

خدایا دل صد پاره ام را به دست کدامین

بند زن بسپارم که بسازدش

مگر به ماندن

قسم نخورده بود...؟؟؟؟
 



تاريخ : چهار شنبه 20 دی 1391 ا 14:42 نويسنده : nima tanha ا

  خیلی وقت است فراموش کرده ام

کدام یک را سخت تر می کشم:

     
     رنج

                 انتظار یا 

                        نفس را...!

 



تاريخ : چهار شنبه 20 دی 1391 ا 14:7 نويسنده : nima tanha ا

 

روزی مــی رســد



کــه دلــت برای هـــیچ کــس



بــه انــدازه مــن تــنگ نخــواهــد شــد .



بـــرای نگــاه کردنـــم ، خنـدیـدنـــم ، گیـــر دادنــم.. اذیــت کــردنــم ...



بـــرای تمـــام لحظاتــى که در کــنارم داشتـــی ...



روزی خـواهـد رسیــد کــه در حســرت تــکـرار دوبــاره مــن خــواهــی بــود ...



مــی دانـــم روزی کــه نباشـــم هیچکــس تــکـــرار مــــن نـخواهــد شــد ...!
 



تاريخ : پنج شنبه 14 دی 1391 ا 21:52 نويسنده : nima tanha ا

از تو عبور میکنم فقط نگاه میکنی

من اشتباه میکنم تو هم گناه میکنی

ازم عبور میکنی ببین سقوط میکنم

به من نگاه کن بزن فقط سکوت میکنم

به من نگاه کن نترس، من به تو مبتلا شدم

به موج میزنم ببین چه ساده نا خدا شدم

به من نگاه کن بگو کجا رو زیر و رو کنم

کدوم گلایه رو بگم چه دردی آرزو کنم

به من نگاه کن برو فاصله باورم بشه

در انتظار بودنت عذاب آخرم بشه

ازم عبور میکنی ببین سقوط میکنم

به من نگاه کن بزن فقط سکوت میکنم

به من نگاه کن بگو کجا رو زیر و رو کنم

کدوم گلایه رو بگم چه دردی آرزو کنم

به من نگاه کن برو فاصله باورم بشه

در انتظار بودنت عذاب آخرم بشه
 



تاريخ : چهار شنبه 13 دی 1391 ا 14:5 نويسنده : nima tanha ا

 


 

دمش گرم..

باران را میگویم..

به شانه هایم زد و گفت:خسته شدی؟امروز را تو استراحت کن..

من به جایت میبارم



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 11 دی 1391 ا 22:42 نويسنده : nima tanha ا

 

 

عشق يعني بعد از يك دعواي مفص


از روي لجبازي گوشي رو بزاري رو سايلنتو بري زير پتو




بعد هر چند دقيقه يه بار يواشكي گوشه ي پتو رو كنار بزني و زل بزني به سقف



تا ببيني نوري از گوشي افتاده روي سقف يا نه!



تاريخ : یک شنبه 9 دی 1391 ا 23:59 نويسنده : nima tanha ا

از طرف دوست خوبم سپیده

 

چرا نمی فهمی ؟ دوستت دارم اما ...




چگونه ثابت کنم ؟!


چگونه ثابت کنم خواستن ِ لحظه به لحظه ی با تو بودن را

با چه زبانی بگویم که بی تو ، هیچم ؟!


دارد تمام می شود ..


بهترین دقایق عمرمان دارد تمام می شود ..


بهترین لحظه های عشق ورزی – جا مانده اند در سُکون !


دارد تمام می شود ..


و این ، پایان خوبی نیست !


دیگر نمی ترسم از به زبان آوردن دوستت دارم ها ..


بفهم –


که اینگونه گفتن دروغ نیست ..


که این خواستن هوس نیست ...


دوستت دارم های من ناخالصی ندارند ...


حداقل یک بار مزه مزه کن ، بچش و ببین که اصل هستند ...


آهای با تو ام موجود مغرور و خود خواه ِ امروزی !


شاید می دانی – چه خوب هم می دانی


که هیچ فاصله ای به اندازه ی تو با ارزش نیست ..


ولی این فاصله دارد مرا خورد می کند –


این انتظار دیگر برایم قابل تحمل نیست ...


برخیز و غرور کاذب را بشکن و بیا...


یا حداقل بگو با چه معیار یا چه واحدی می سنجند قیمت ِ فاصله را ؟!


هر دومان پاکی را می شناسیم


– هر دومان لبریزیم از گفتن –


هر دومان تشنه ایم به نوشیدن ِ احساس


–هر دومان خواهانیم به لمس کردن –


لمس کردن قلب ِ هم ...


پس تا پاکیم از نگاه های ناپاک – بیا ..


بی تو انگار


فراموشی سریع تر و بهتر بر سلول های مغزم حکمرانی می کند ..

بی تو دق کردن سخت نیست ...


گرچه بی تو افکار نمی پوسند ؛


ولی ناثابتند – مثل آب ِ رسیده به درجه ی صد –


مثل آتشفشان ، قل قل می جوشند و فوران می کنند ..


و به آتش می کشند روح خسته و درمانده ام را ...


بفهم ..

من هنوز تنهایم
 



تاريخ : شنبه 9 دی 1391 ا 23:39 نويسنده : nima tanha ا

از طرف دوست خوبم سپیده

 

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی!


اعتراف کردم که عاشقم ، جرم مرا باور نکردی!


گفتم بدون تو میمیرم ، لبخندی تلخ زدی !


از دلتنگی ات اشک ریختم ، چشمهای خیسم را ندیدی!


چگونه بگویم که دوستت دارم تا تو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور!


چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است ، تا تو نیز مرا درک کنی!


صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید!


اشکهایم را همه دیدند!


آشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا آخر در اینجا گرفتارم!


گرفتار عشقی که باور ندارد مرا ،


فکر میکند که این عشق مثل عشقهای دیگر این زمانه خیالیست ، حرفهای من بیچاره دروغین است!


حالا دیگر آموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم ، دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !


اگر دلتنگت شدم با تنهایی درد دل کنم و اگر مردم نگویم که از عشق تو مردم !


اما رفتنم محال است ، عشق که آمد ، دیگر رفتنی نیست ، جنون که آمد ، عقل در زندگی حاکم نیست!


آنقدر به پایت مینشینم تا بسوزم، تا ابد به عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !


گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری ، اما عشق برای من با ارزش و فراموش نشدنیست است!
 



تاريخ : شنبه 9 دی 1391 ا 23:2 نويسنده : nima tanha ا

 

 

به خدا

 

 

 

چیزی نمی خواهم جز یک اتاق تاریک

 

 

 

یک موسیقی بیکلام

 

 

یک فنجان قهوه به تلخی زهر

                  و

 

خوابی به آرامی یک مرگ همیشگی ...

 

 

................زیاده.................

 



تاريخ : جمعه 8 دی 1391 ا 20:36 نويسنده : nima tanha ا

خوش به حال فرهاد......!!!!!!!!!!!!

 

 

 

تلخ ترین خاطره اش هم شیرین بود....!

 

 

 

خوش به حالش... 



تاريخ : جمعه 8 دی 1391 ا 20:22 نويسنده : nima tanha ا

 

خدایا یک مرگ بدهکارم,

و هزار آرزو طلب کار.

خسته ام....

یا طلبم را بده,

یا طلبت را بگیر..



تاريخ : جمعه 8 دی 1391 ا 19:32 نويسنده : nima tanha ا

 

 

خــــــــدا  

 

کجایی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟



تاريخ : پنج شنبه 7 دی 1391 ا 22:36 نويسنده : nima tanha ا
.: Weblog Themes By violetSkin :.